وقتی مامانی بوف شد...
دیروز از بس توی درست کردن غذا عجله کردم که هردوتا دسم سوخت. اونوقت رفتم روش خمیر دندون زدم تا دردش اروم شه و اون موقع بود که شما دسمو دیدی و کلی ناراحتی کردی.هی دس مامانی رو نازی کردی هی بوسم دادی و همش جای سوختگی رو نگاه میکردی و نغ نغ میکردی.مرسی که از الان غمخوار مامانی عزیز دلم.اخه یه ماه پیش یکی از انگشتای شمام سوخت(انگشت وسط دست راست)البته شما خیلی با احتیاطی و هر وقت نزدیک بخاری میری میگی بوف ولی اون شب خیلی شیطنت میکردی تا اینکه هین بازی دستت یه دفعه خورد به شیشه ی بخاری. حتی تاولم زد که خانوم جوادی هربار میرفتیم خونشون برگ بهمون می داد ومن روزی چندبار برات می مالیدم روی زخمت و حالام جاش خیلی خوب شده،فقط یه کمی قرمزه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی