، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

"نیایش، لحظه ی ناب وصال"

آریسا کوچولو هم به جمع گوشواره دارها پیوست

امروز رفتیم گوش آریسا کوچولو رو سوراخ کردیم پیش همون دکتری که گوش نیایش و مامان نیایشو سوراخ کرد.شنیدم این دکتر خانوادگیمون کسالت داره که انشالله شفا پیداکنن. امروز یاد روزی افتادم که گوش تو رو سوراخ کرده بودیم .یه هفته قبل از عروسی دایی جون که شما 6ماهه بودی و بابا جون و مامان جونم با ما اومده بودن و اقای دکتر یه جفت گوشواره به رنگ ابی اسمونی بهت داده بود که به رنگ چشات هم می اومد.بابا جونی از همه ی لحظه هاش فیلم گرفته که برات یادگاری بمونه... تازه امروز باخودم بردمت باشگاه،کلی حواس همه رو پرت کردی.تا یه کم میرقصیدی همه برمیگشتن سمتتو جیغ میزدن.ازت عکس گرفتن بوست دادن نازت دادن. و همه گفتن شبیه منی... تازشم اونایی که قبلا تو رو ندیده بو...
4 بهمن 1391

هر روز فهمیده تر میشی

سلام مامانی خیلی داری فهمیده میشی این روزا. هر روز بیشتر از دیروز میفهمی مثلا: وقتی میخوای کارای خطرناک کنی اول زیر چشمی ما رو نگاه میکنی و.... وقتی میخوای ناز کنی به آخر حرفات "ای" اضافه میکنی،مثلا:مامانییی ،باباییییی تازه داری فرق مامان جونی و بابا جونی رو با مامان و بابا میفهمی و اونا رو صدا میکنی مامانیا و بابانیا،نمیدونم چرا این کلمه ها رو انتخاب کردی وقتی مامانی شعر میخونه یا قران میخونه تو هم به زبون خودت یه سری کلمه هارو با اهنگ زمزمه میکنی شعر معروفت که وقتی خیلی خوشحالی میخونی :"گیلداااا گیلداااا" وقتی ما رو کار داری با دس نشون میدی بیا بیا وابستگیهات به منم که روز به روز داره بیشتر میشه و منو نگران کرده  ...
24 دی 1391

خدایا ....

باران می بارد به دعای کداممان نمیدانم من همین قدر می دانم باران صدای پای اجابت است و خدا با همه ی جبروتش دارد ناز می خرد پس نیاز کن... (خدایا نیازمو فریاد میزنم:"قسمت میدم به دستای کوچولوی نیایشم  که سوی تو بلند شده ، نعمت داشتن  یه خانواده ی خوشبخت رو از هیچ کس دریغ  نکن")     ...
24 دی 1391

بدون عنوان

کاش می دانستم این سرنوشت را چه کسی برایم بافته… آن وقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغضهایم را نمیتوانم فرو ببرم…   ...
17 دی 1391